آبا
۱۴
باران
نوشتهشده توسط الف . پ . مهاجر
دستانم را پر میدهم بیرون پنجره
با انگشتانم نوازشش می کنم
او را به آغوش می کشم
برایش
از خزان و انار
از ساعت های انتظار
از بی قراری ها
و چشم به آسمانی ها می گویم
تا نیمه خود را از پنجره بیرون کشیده ام
با عِطرش مست میشوم
مست در آغوشش به رقص می آیم
با سر انگشتانم
با صورتم
قطراتش را به جان می خرم ...
باران را می گویم...
باران را...
***عاشقانه***
1 پاسخ به باران
salam
chetouri ?
ghashang bud
shad bashi
نظر شما چیست؟