Migrant bird

پنج وارونه

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

پنج وارونه چه معنا دارد !؟
خواهر کوچکم از من پرسید
من به او خندیدم کمی آزرده و حیرت زده گفت
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم
گفت دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه
پنج وارونه به مینو میداد
! آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم
بعدها وقتی غم سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد

 

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر


 

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر


 

كوه، زندگي

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر






 

شعر محكمه الهي با صداي شاعر

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر
 

آسمان هميشه مال توست!

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

تو چه ساده ای و من ، چه سخت
تو پرنده ای و من ، درخت
آسمان همیشه مال توست
ابر، زیر بال توست
من ، ولی همیشه گیر کرده ام
تو به موقع می رسی و من
سال هاست دیر کرده ام

 

ثمين

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر




 

ساحت خوبان

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست

باور كنید كه پاسخ آیینه سنگ نیست

سوگند می خورم به مرام پرندگان

در عرف ما، سزای پریدن تفنگ نیست

با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما

وقتی بیا كه حوصله غنچه تنگ

در كارگاه رنگرزان دیار ما

رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست

از بردگی مقام بلالی گرفته

در مكتبی كه عزت انسان به رنگ نیست

دارد بهار می گذرد با شتاب

فكری كنید كه فرصت پلكی درنگ نیست

وقتی عاشقانه بنوشی پیاله را

فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست

تنها یكی به قله تاریخ می رسد

هر مرد پاشكسته كه تیمور لنگ نیست

 

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر


 

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!

 

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

وصیت نامه
در قصیده ای بخوابانیدم
برهنه
چنانچه عشق را در رحم
و رو به اینه ها
و رو به مسخ قبله ها
و بپوشانید قصیده ام را
با کاشی سبز
چرا که برهنه وار
بی هیچ قبله ای سبز خواهم شد
و آنگاه خورشید بر من نماز خواهد برد
***ساناز کریمی***

 

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

صدایشان زیباتر است
لبها
سرایندگان دروغ
که در تنهایی یک آسمان
رویاهای ابرگونه
می سازند
دستها لمس شان گرم است
خوابهایمان را سوزانده اند
چشمانت را بسته نگاه دار
چهره ها
رویاهایت را خواهد درید

 

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

بارها گفته ایم:
طبق اصل لانه کبوتری،
به هرکدام ما
آشیانه می رسد!
اختیار و حرمت و صفا و دانه می رسد!
گفته شد : صحیح!
طبق اصل لانه کبوتری
مشکلی اگر که هست،
از شماست!
از شما که آدمید !...

 

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

همین كه نعش درختی به باغ می افتد
بهانه باز به دست اجاق می اقتد
حكایت من و دنیا یتان حكایت آن
پرنده ایست كه به باتلاق می افتد
عجب عدالت تلخی كه شادمانی ها
فقط برای شما اتفاق می افتد
تمام سهم من از روشنی همان نوریست
كه از چراغ شما در اتاق می افتد
به زور جاذبه سیب از درخت چیده زمین
چه میوه ای ز سر اشتیاق می افتد
همیشه همره هابیل بوده قابیلی
میان ما و شما كی فراق می افتد؟

 

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم
تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم
چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم

 

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

پس شاخه‌های یاس و مریم فرق دارند
آری! اگر بسیار اگر كم فرق دارند
شادم تصور می‌كنی وقتی ندانی
لبخندهای شادی و غم فرق دارند
برعكس می‌گردم طواف خانه‌ات را
دیوانه‌ها آدم به آدم فرق دارند
من با یقین كافر، جهان با شك مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند
بر من به چشم كشتة عشقت نظر كن
پروانه‌های مرده با هم فرق دارند

 

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

مرا بازیچه خود ساخت چون موسی كه دریا را
فراموشش نخواهم كرد چون دریا كه موسی را
خیانت قصه تلخی است اما از كه می نالم
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را
نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس كردم
كه این دیوانه پرپر می كند یك روز گل ها را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممكن نیست
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را
كسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را
نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است
كه وحشی می كند چشمانش آهوان صحرا را
چه خواهد كرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده‌تر كردی معما را

 

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

از صلح می‌گویند یا از جنگ می‌خوانند؟!
دیوانه‌ها آواز بی‌آهنگ می‌خوانند
گاهی قناریها اگر در باغ هم باشن
دمانند مرغان قفس دلتنگ می‌خوانند
كنج قفس می‌میرم و این خلق بازرگان
چون قصه‌ها مرگ مرا نیرنگ می‌دانند
سنگم به بدنامی زنند اكنون ولی روزی
نام مرا با اشك روی سنگ می‌خوانند
این ماهی افتاده در تنگ تماشا را
پس كی به آن دریای آبی‌رنگ می‌خوانند

 

طعنه

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

به طعنه گفت به من: روزگار جانکاه است
به من! که هر نفسم آه در پی آه است
در آسمان خبری از ستاره من نیست
که هر چه بخت بلند است عمر کوتاه است
به جای سرزنش من به او نگاه کنید
دلیل سر به هوا بودن زمین ماه است
شب مشاهده چشم آن کمان ابروست!
کمین کنید که امشب سر بزنگاه است
شرار شوق و تب شرم و بوسه دیدار
شب خجالت من از لب تو در راه است....
فاضل نظري

 

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادة سه‌شنبه شب قم شروع شد
آیینه خیره شد به من و من به‌ آیینه
آن قدر خیره شد كه تبسم شروع شد
خورشید ذره‌بین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد
وقتی نسیم آه من از شیشه‌ها گذشت
بی‌تابی مزارع گندم شروع شد
موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یك
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
از فال دست خود چه بگویم كه ماجرا
از ربنای ركعت دوم شروع شد
در سجده توبه كردم و پایان گرفت كار
تا گفتم السلام علیكم ... شروع شد
فاضل نظري

 

پرنده مهاجر

Subscribe via RSS!

*******

من از طعم


دوبیتی های باران خورده

!لبریزم


کنار اشک هایم می شود آویخت


...دریا را


*******


الف . پ ) - متولد 1365)
دانشجوی برق - الکترونیک

لوگوی ما

پرنده مهاجر