مرا بازیچه خود ساخت چون موسی كه دریا را
فراموشش نخواهم كرد چون دریا كه موسی را
خیانت قصه تلخی است اما از كه می نالم
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را
نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس كردم
كه این دیوانه پرپر می كند یك روز گل ها را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممكن نیست
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را
كسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را
نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است
كه وحشی می كند چشمانش آهوان صحرا را
چه خواهد كرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده‌تر كردی معما را