هيوا مسيح
دكتر شريعتي .....دست یا صلوات ؟!
به آنکه اعتراض میکند که چرا دانشجویان دست میزنند و
صلوات نمیفرستند میگویم: صلوات نفرستادن جوانان گناه توست.
چرا که خود میدانی صلوات را به چه صورتی درآوردهای و
برایش چه مصرفهایی درست کردی.یکی اینکه تا
شخصیت گندهای وارد مجلس شده صلوات فرستادی.
مصرف دیگرش حرکت تابوت و جنازه است در میان زندگان،
مصارف دیگرش هو کردن یک سخنران، پایین کشیدن یک منبری
و مسخره کردن کسی. اینهاست مصارفی که تو برای صلوات ساختهای.
تو هرگز به دست بوسیدن اعتراض نکردی حالا به دست زدن اعتراض میکنی!؟
حل المسایل الکترو مغناطیس چنگ
کرشمه
دکتر شریعتی
بعضی وقتا از بس فکر می کنم به مرز جنون می رسم!
نه تنها من، که اکثر دوستام هم همینطورن !
خیلی وقته که این موضوع عذابم میده...
تا حالا فکر کردید نسل ما داره از تفکر ریشه ای دور میشه؟!!
حتی موضوعی برای فکر کردن باقی نمی مونه!
مثل کسی که اسمش رو ازش بدزدن، خطوط فکری رو دارن از ما می دزدن....
و در عوض ما رو با یه سری سرگرمی های پوچ و اعتیاد آور مشغول می کنن !
ما هم که مث بره آروم و سر به زیر!
خدا آخرش و به خیر کنه!!
من از کمند تو تا زنده ام نخواهم جست
ساری گلین
آهنگ زیبای ساری گلین
دامن کشان... ساقی می خوارم ...از کنار یارم...مست و گیسو افشان...می گریزم!
بر جام می...از شرنگ دوری...مرهم مهجوری...چون شرابی جوشان ...می بریزم!
دارم قلبی...لرزان ز رهش...دیده شد نگران...ساقی می خوارم ...از کنار یارم
مست و گیسو افشان...می گریزم!
دارم قلبی...لرزان ز رهش...دیده شد نگران...ساقی می خوارم ...از کنار یارم
مست و گیسو افشان...می گریزم!
دانلود با فرمت wma
دائم خیال می کنم اینجا کسی کم است
دائم خیال می کنم اینجا کسی کم است
یک سایه عین خاطره های پر از غم است
سر خورده می شود به خودش پشت می کند
اصلا" شبیه عکس شما نیست ... آدم است
شاعر که می شود به خدا بال می زند
بر شانه های محکمش انگار یک بم است
یک آئینه شکل خودم یا که شکل تو
تصویر صاف آئینه ام نیست ... مبهم است
یک سایه از نجابت مردی که نیست شد
یک سایه که برای نبودن مصمم است
مردی که با صداقت خود داد می زند:
هی خر شدن نشانه ی اولاد آدم است
اگر دستم رسد روزی !...
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده میافتد بر آن بالای فتانم
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
به دریایی درافتادم که پایانش نمیبینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمیدانم
فراقم سخت میآید ولیکن صبر میباید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه میپرسی که روز وصل حیرانم
شبان آهسته مینالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم
من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز میآید به معنی از گلستانم
شیخ اجل سعدی