Migrant bird

دلباخته

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

دلباخته اي صورت پهلو به تبدل زده! اي رنگ
من با تو به دل يكدله كردن، تو به نيرنگ
گر شور به دريا زدنت نيست از اين پس
بيهوده نكوبم سر سودازده بر سنگ
با من سر پيمانت اگر نيست نيايم
چون سايه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ
من رستم و سهراب تو! اين جنگ چه جنگي است
گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ
يك روز دو دلباخته بوديم من و تو!
اكنون تو ز من دل‌زده‌اي! من ز تو دلتنگ
فاضل نظری

 

حاصل عقل

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

به نسيمی همه راه به هم می‌ريزد
كی دل سنگ تو را آه به هم می‌ريزد
سنگ در بركه می‌اندازم و می‌‌پندارم
با همين سنگ زدن، ماه به هم می‌ريزد
عشق بر شانه هم چيدن چندين سنگ است
گاه می‌ماند و ناگاه به هم می‌ريزد
آنچه را عقل به يك عمر به دست آورده است
عشق يك لحظه كوتاه به هم می‌ريزد
آه، يك روز همين آه تو را می‌گيرد
گاه يك كوه به يك كاه به هم می‌ريزد

 

بی قرار توام

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر


بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
فاضل نظری

 

حضرت عباس (ع)

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

ای چشم تو بیمار ، گرفتار ، گرفتار
برخیز چه پیشامده این بار علمدار
گیریم که دست و علم و مشک بیفتد
برخیز فدای سرت انگار نه انگار
فاضل نظری

 

دلباخته

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

دلباختهاي صورت پهلو به تبدل زده! اي رنگ
من با تو به دل يكدله كردن، تو به نيرنگ
گر شور به دريا زدنت نيست از اين پس
بيهوده نكوبم سر سودازده بر سنگ
با من سر پيمانت اگر نيست نيايم
چون سايه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ
من رستم و سهراب تو! اين جنگ چه جنگي است
گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ
يك روز دو دلباخته بوديم من و تو!
اكنون تو ز من دل‌زده‌اي! من ز تو دلتنگ

فاضل نظری

 

پشت دیوارهای بلند زمان

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

قد كشیده ام
و از تنهائى خودم بزرگتر شده ام
امشب باید بروم، تمام سفرها از خداحافظی شروع مى شوند...
و من مسافرم
هیچكس مثل من پرده ها را كنار نمی زند
هیچكس مثل من كفش هایش را رو به ماه جفت نمی كند
من چیزهائی دیده ام كه فقط با مرگ فراموش می شوند
اینجا روى زمین همسایگان كوتوله ای داشتم
كه فكر تسخیر فضا دیوانه شان كرد
و دوستانی سنگدل كه جانب وزیدن بادها را از دست دادند
می خواهم برگردم به خواب نردبان هائی كه از روی شانه
برای ستارگان خدا دست تكان می دادیم
آنجا پشت دیوارهای بلند زمان
دلم برای كسی تنگ نمی شود...

 

؟

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

اینجا همه هر لحظه می پرسند:
حالت؟
اما كسی یك بار هم
از من نپرسید:
بالت؟!

 

خود پرست

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

این مرد خود پرست
این دیو رها شده از بند مست مست
ایستاده روبروی من و خیره در من است
گفتم به خویشتن که آیا توان رستنم از این نگاه هست ؟
مشتی زدم به سینه ی او
ناگهان
آیینه تمام قد روبرو شکست .

 

آواز پرستو

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

دشتها آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد روئید
در هوای عفن آواز پرستو به چه كارت آید ؟
فكر نان باید كرد
و هوایی كه در آن
نفسی تازه كنیم

 

دریغ

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

ما که این همه برای عشق

آه و ناله دروغ می کنیم

راستی چرا

در رثای بی شمار عاشقان
_ که بی دریغ _

خون خویش را نثار می کنند

از نثار یک دریغ هم
دریغ می کنیم ...؟

 

! با توام

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

با تو ام
ای لنگر تسکین!
ای تکانهای دل!
ای آرامش ساحل!
با تو ام
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیفهای آفتابی!
ای کبودٍ ارغوانی!
ای بنفشابی!
با تو ام ای شور، ای دلشوره شیرین!
با تو ام
ای شادی غمگین!
با تو ام
ای غم!
غم مبهم!
ای نمی دانم!
هرچه هستی باش!
اما کاش ...
نه، جز اینم آرزویی نیست:
هرچه هستی باش!
اما باش!

 

حرف های ناتمام

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

حرف های ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
باز هم همان حکایت همیشگی
آه ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان چه قدر زود دیر می شود

مرحوم قیصر امین پور

 

تو ... خدا و عشق

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

اگر دست من بود جلوی هر كلمه علامت تعجب می گذاشتم،
اگر دست من بود بعد انسان علامت سوال هم می گذاشتم،
و تنها یك كلمه را بی تردید می نوشتم :
خدا و عشق را !
كه به ظاهر جدای از همند !
و اگر دست من بود هربار تورا بی هیچ تردیدی می نوشتم !

 

رویش ناگزیر جوانه

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

گیرم كه در باورتان به خاك نشسته ام،
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم دار است...
با ریشه چه می كنید ؟
گیرم كه بر این بام نشسته در كمین، پرنده اید!
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می كنید ؟
گیرم كه می زنید، گیرم كه می برید، گیرم كه می كشید...
با رویش ناگزیر جوانه چه می كنید ؟؟؟

 

با تو...

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

من با تو آغاز می شوم ودر هر ثانیه هزاران بار تکرار!
قلبم را با خاطراتش به تو می بخشم !
گاهی به جای من نفس بکش !
شاید با نفس تو خدا مرا دوباره به خاطر آورد...

 

پرنده مهاجر

Subscribe via RSS!

*******

من از طعم


دوبیتی های باران خورده

!لبریزم


کنار اشک هایم می شود آویخت


...دریا را


*******


الف . پ ) - متولد 1365)
دانشجوی برق - الکترونیک

لوگوی ما

پرنده مهاجر