قد كشیده ام
و از تنهائى خودم بزرگتر شده ام
امشب باید بروم، تمام سفرها از خداحافظی شروع مى شوند...
و من مسافرم
هیچكس مثل من پرده ها را كنار نمی زند
هیچكس مثل من كفش هایش را رو به ماه جفت نمی كند
من چیزهائی دیده ام كه فقط با مرگ فراموش می شوند
اینجا روى زمین همسایگان كوتوله ای داشتم
كه فكر تسخیر فضا دیوانه شان كرد
و دوستانی سنگدل كه جانب وزیدن بادها را از دست دادند
می خواهم برگردم به خواب نردبان هائی كه از روی شانه
برای ستارگان خدا دست تكان می دادیم
آنجا پشت دیوارهای بلند زمان
دلم برای كسی تنگ نمی شود...