به نسيمی همه راه به هم می‌ريزد
كی دل سنگ تو را آه به هم می‌ريزد
سنگ در بركه می‌اندازم و می‌‌پندارم
با همين سنگ زدن، ماه به هم می‌ريزد
عشق بر شانه هم چيدن چندين سنگ است
گاه می‌ماند و ناگاه به هم می‌ريزد
آنچه را عقل به يك عمر به دست آورده است
عشق يك لحظه كوتاه به هم می‌ريزد
آه، يك روز همين آه تو را می‌گيرد
گاه يك كوه به يك كاه به هم می‌ريزد