Migrant bird
تیر
۰۱

یه اس ام اس قشنگ

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

من همان قاب تهی
خسته،
و بی تصویرم!
که برای تو و تصویر دلت
می میرم!..

 
خرد
۳۰

هيوا مسيح

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

به من نگاه كن
درست به چشم هايم
مي دانم كه تازه از زير چتر برگشته اي
مي دانم كه وقت نمي كني دلت برايم تنگ شود
ولي من از دلتنگي تمام وقت ها برگشته ام ...

 
خرد
۲۸

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

خواهی که جهان در كف اقبال تو باشد

خواهان كسی باش كه خواهان تو باشد!..

 
خرد
۲۸

دكتر شريعتي .....دست یا صلوات ؟!

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

به آنکه اعتراض می‌کند که چرا دانشجویان دست می‌زنند و
صلوات نمی‌فرستند می‌گویم: صلوات نفرستادن جوانان گناه توست.
چرا که خود می‌دانی صلوات را به چه صورتی درآورده‌ای و
برایش چه مصرف‌هایی درست کردی.یکی اینکه تا
شخصیت گنده‌ای وارد مجلس شده صلوات فرستادی.
مصرف دیگرش حرکت تابوت و جنازه است در میان زندگان،
مصارف دیگرش هو کردن یک سخنران، پایین کشیدن یک منبری
و مسخره کردن کسی. این‌هاست مصارفی که تو برای صلوات ساخته‌ای.
تو هرگز به دست بوسیدن اعتراض نکردی حالا به دست زدن اعتراض می‌کنی!؟



 
خرد
۲۶

حل المسایل الکترو مغناطیس چنگ

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر
 
خرد
۲۶

او هم رفت!..

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر


 
خرد
۲۶

کرشمه

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

دل زودباورم رابه کرشمه ای ربودی
چونیازمافزون شدتوبه نازخود فزودی
به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی ازما
من ودل همان که بودیم وتوآن نه ای که بودی
من از آن کشم ندامت که تورانیازمودم
توچرازمن گریزی که وفایم آزمودی
رهی معیری

 
خرد
۲۶

دکتر شریعتی

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

نمي دانم اومن شده است يامن اوگشته ام؟

آنچه هست ومن آن رادرخودمي يابم، اينست كه ما يكديگرشده ايم!..

وچه فهمي دراين جهان هست كه بفهمد يكديگرشدن چيست؟!

درهمه ي هستي يك اوي ديگرهم هست...
كه منم ويك من ديگرهم هست كه اوست...

 
خرد
۲۶

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر
 
خرد
۲۶

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

بخواب هلیا، دیر است...
دود، دیدگانت را آزار میدهد...
دیگر، نگاه هیچکس بُخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد....
دیگر، هیچکس از خیابان خالی کنار خانة تو نخواهد گذشت...
چشمانِ تو چه دارد که به شب بگوید؟
سگها، رؤیای عابری را که از آنسوی باغهای نارنج میگذرد، پاره میکنند.....

 
خرد
۲۶

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

بعضی وقتا از بس فکر می کنم به مرز جنون می رسم!
نه تنها من، که اکثر دوستام هم همینطورن !
خیلی وقته که این موضوع عذابم میده...
تا حالا فکر کردید نسل ما داره از تفکر ریشه ای دور میشه؟!!
حتی موضوعی برای فکر کردن باقی نمی مونه!
مثل کسی که اسمش رو ازش بدزدن، خطوط فکری رو دارن از ما می دزدن....
و در عوض ما رو با یه سری سرگرمی های پوچ و اعتیاد آور مشغول می کنن !
ما هم که مث بره آروم و سر به زیر!
خدا آخرش و به خیر کنه!!

 
خرد
۲۶

من از کمند تو تا زنده ام نخواهم جست

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
درقفس طلبد هرکجاگرفتاری است
من از کمند تو تا زنده ام نخواهم جست
سعدی

 
خرد
۲۵

دوگانه باوری!

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر


 
خرد
۲۵

ساری گلین

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

آهنگ زیبای ساری گلین
دامن کشان... ساقی می خوارم ...از کنار یارم...مست و گیسو افشان...می گریزم!
بر جام می...از شرنگ دوری...مرهم مهجوری...چون شرابی جوشان ...می بریزم!
دارم قلبی...لرزان ز رهش...دیده شد نگران...ساقی می خوارم ...از کنار یارم
مست و گیسو افشان...می گریزم!
دارم قلبی...لرزان ز رهش...دیده شد نگران...ساقی می خوارم ...از کنار یارم
مست و گیسو افشان...می گریزم!
دانلود با فرمت wma

 
خرد
۱۹

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر


 
خرد
۱۹

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر


 
خرد
۱۹

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر


 
خرد
۱۳

دائم خیال می کنم اینجا کسی کم است

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

دائم خیال می کنم اینجا کسی کم است
یک سایه عین خاطره های پر از غم است
سر خورده می شود به خودش پشت می کند
اصلا" شبیه عکس شما نیست ... آدم است
شاعر که می شود به خدا بال می زند
بر شانه های محکمش انگار یک بم است
یک آئینه شکل خودم یا که شکل تو
تصویر صاف آئینه ام نیست ... مبهم است
یک سایه از نجابت مردی که نیست شد
یک سایه که برای نبودن مصمم است
مردی که با صداقت خود داد می زند:
هی خر شدن نشانه ی اولاد آدم است

 
خرد
۱۳

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

من بی می ناب زیستن نتوانم

بی باده کشید بار تن نتوانم

من بنده ی آن دمم که ساقی گوید

یک جام دگر بگیر و من نتوانم
حکیم عمر خیام

 
خرد
۱۳

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

مرا به روز قیامت غمی که هست آنست...
که روی مردم عالم دوباره باید دید!...
پ . ن

 
خرد
۱۳

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

گاهی کسی که با دل آدم غریبه نیست
بُر می خورد میان تمام غریبه ها!!

 
خرد
۱۲

اگر دستم رسد روزی !...

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم
فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم
شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم
من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم
شیخ اجل سعدی

 
خرد
۱۲

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

در غربت مرگ بیم تنهایی نیست
یاران عزیز آن طرف بیش ترند!

 
خرد
۱۲

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

پشت این ویرانه های ذهن شهری هست ؟
نیست ...
زهر این دلمردگی را پادزهری هست ؟
نیست ...

 
خرد
۱۲

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

در گذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد ...
عشق ها می میرند
رنگ ها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا می مانند ...
م.امید.

 
خرد
۱۲

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

واعظ! مکن دراز حدیث عذاب را
این بس بود که بار دگر زنده می شویم ...

 
خرد
۱۲

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

"مهتاب مرده است
در من ستاره نیست
اما به چشم تو سوگند می خورم...
از آسمان پُرم!"
سیدحسن‌حسینی

 
خرد
۱۲

دلدار می آید...

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

برون شو ای غم از سینه که لطف یار می آید
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار می آید
نگویم یار را شادی، که از شادی گذشته است او
مرا از فرط عشق او، ز شادی عار می آید...

 
خرد
۱۲

نوشته‌شده توسط الف . پ . مهاجر

برون شو ای غم از سینه که لطف یار می آید
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار می آید
نگویم یار را شادی، که از شادی گذشته است او
مرا از فرط عشق او، ز شادی عار می آید...

 

پرنده مهاجر

Subscribe via RSS!

*******

من از طعم


دوبیتی های باران خورده

!لبریزم


کنار اشک هایم می شود آویخت


...دریا را


*******


الف . پ ) - متولد 1365)
دانشجوی برق - الکترونیک

لوگوی ما

پرنده مهاجر