به من لطفی بكن آری،
كه بی عشق تو می میرم!
من اینجا در میان تارو پود درد زندانم.
كدامین دست ها یكدم رهایم می كند امشب
از این ویران سرای وحشت و غربت،
نمی دانم.
بهارم باش و سبزم كن،
به باران نگاهت گرم!
كه من عمری اسیر غربت سرد زمستانم!..