دنبال چه می گردی ؟

هی رفیق!

اینقدر دفتر خاطرات سفیدم را ورق مزن

می ترسم که زخم های نداشته ام سر وا کنند

سینه ام,

این گذرگاه متروک

دیگر به شنیدن صدای هیچ کس خو گرفته است

پس هنگامی که به این خانه رسیدی در مزن

کسی جواب نمی دهد

تنها منم و تپشی که نیست

اگر آنچه که باید نیستی

پس چونان قهرمانی از خود گذشته مباش!

که دوست نمی دارم

تو نیز وقت رفتنت که شد

تنهایی را که پشت در است صدا بزن!

که مثل همیشه

این سرگذشت ما بی ماجراست!..

الف.پ